آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه سن داره

قند عسل های مامان

اولین تکون های قندعسل شاید!

دیشب وقتی از خونه آقاجون اومدیم، بابا می خواست نماز بخونه، رفت وضو بگیره منم رو مبل نشستم و دو تا دستامو گذاشتم رو دلم، و نزدیک 25 دقیقه تمرکز کردم تا بالاخره تونستم برای اولین بار ضربه های کوچولوی قندعسل خان رو احساس کنم. بابایی وقتی نمازش تموم شد، با تعجب نگاه من می کرد، که نیم ساعت از سرجام تکون نخورده بودم و با خودم می خندیدم، بعدش بابایی اومد براش تعریف کردم دستشو گذاشت رو دل مامان ولی نتونست ضربه های کوچولوی قندعسل خان رو متوجه بشه. امروز الان دارم تمرکز می کنم که دوباره احساست کنم هنوز نتونستم، پاشو قند عسل خان یه خورده بدو، تکون بخور! ...
23 دی 1392

هوای سرد

امسال هنوز شهرمون برف نیومده با اینکه اکثر جاها برف اومده ولی فقط سرماش برای ما مونده. مامان هم که حسابی به سرما حساسه ... تازه مدرسه مامان هم بعضی موقعها خیلی سرد میشه که احساس می کنم تو اذیت میشی و خودتو جمع می کنی ... یه احساسی دارم بعضی وقتا که قند عسل خان یه گوشه دلم خودش رو جمع می کنه و سفت میگیره. اول فکر می کردم شاید از سرما باشه .برای همین از خانم دکتر هم سوال کردم که گفت باید بیشتر مراقب باشم. یه سری قرص هم داد که اگه دوباره دلم سفت شد بخورم...برای این موضوع تو نی نی سایت یه تاپیک زدیم. یه چیز دیگه هم اینکه روی نافم سرد و یخه ، که خانم دکتر گفت مشکلی نیست. البته من از هر دوتا مورد نگرانم . یه روزم رفتیم مدرسه گاز قطع بود،...
20 دی 1392

دردسرهای بارداری

قند عسلی خیلی خوشحالم که اینقدر ناز و مهربون و سریع اومدی توی دلم. ولی یکی از چیزایی که از همون روزهای اول نگرانش بودم حالت تهوع بارداری بود که اکثر مامانا دارن . منم کم کم از اول ماه دوم حال و هوای تهوع داشتم و الان هم که ماه چهاره هنوز کم و بیش این حالت رو دارم که هر روز قرص دیمیترون می خورن. البته خداروشکر از اون اولا بهتر شده . فکر کنم همسایمون که ما رو ندیده ولی از صدای تهوع هابفهمن که تو دلم چه خبره... در ضمن یه بوی قدیمی هم توی خونه داریم که کچلم کرده. بوی بد آشپزخونه که هر کار کردیم از بین نرفته و از دست این بو نمی تونم پامو بزارم توی آشپزخونه و باید جلوی بینی رو بگیرم . آشپزی هم نمی تونم بکنم که صبح و شب اکثرا مهمون آقاجون و ما...
20 دی 1392

آخر صفر

این ماه صفر به خاطر بودن شما قندعسل خان سعی کردیم مرتب صدقه بدیم. بالاخره به روزهای آخر صفر رسیدیم که مشهد این روز ها خیلی خیلی شلوغ میشه. امسال هم همینجور بود ... دوبار رفتیم هیئت شله خوردیم . بیرون و اطراف حرم هم به خاطر سرما، آلودگی هوا و شلوغیها فقط یه بار  با معین فسقل و بابا و مامانش رفتیم اطراف حرم دسته های عزاداری رو دیدیم. معین که از بس خسته بود و تو راه با بابا بازی کرده بود، اونجا بین اون همه سروصدا خوابش برد. شما هم قند عسل مامان چیزای جدیدی دیدی : اولین بار زبون ترکی رو شنیدی ، دسته های ترکی رو دیدی اولین بار علم و طبل و زنجیر و سنج دیدی اولین بار گل مالیدن به صورت ها رو دیدی اولین بار هم عشق و علاقه مردم به اما...
14 دی 1392

سونوی سلامت جنین

دوباره قندعسل یه سونو دیگه داشتن. اینبار آقاجون (مامان) اومدن دم مدرسه دنبالم و راه افتادیم سمت سونوی اشکیانی که بابا سرکار بود. آقاجون این چند وقت که هواسرده میان دنبالم و یا اگه کار داریم این ور اون ور ما رو می برن. سونوی اشکیانی که بسته بود و مجبورشدم آدرس یه سونوی دیگه رو بگیریم رفتیم پیش دکتر ضابطی. یه خورده شلوغ تر بود و کلی با آقاجون معطل شدیم. دنبال بابا هم رفتیم. خلاصه رفتیم سونو و من هم نمی دونستیم کارشون دقیقه آیا یا نه؟ چون سونوی خیلی مهمی بود... بهر حال نوبتم شد و رفتم و خانم دکتر یه عالمه داشت قند عسل رو بررسی می کرد . البته یه فرقی که با دکتر اشکیانی داشت این بود که من نمی تونستم ببینمت. خلاصه نتیجه رو داد و گفت که قند عسل خا...
9 دی 1392

شب چله

امسا شب چله ما بازم دو جا داشتیم برای رفتن : خونه آقاجون و خونه بابابزرگ مامان. اول رفتیم خونه آقاجون، یکساعتی اونجا بودیم، از راه وب یه خورده هم با عموحسین و سامان صحبت کردیم . سامان اینا کرسی داشتن و سامان چیزای خوشمزه می خورد که نمی دونم شما هم هوس کردی یا نه ، عزیزم؟ بعدش آقاجون دیگه اومدن و رفتیم خونه بابابزرگ مامان، اونجا هم نی نی ها باهم بازی می کردن این دفعه تو برای بار اول آقا سجاد و امیرمهدی رو دیدی . الیکا هم حسابی اذیت می کرد خاله جون رو ، همش گریه گریه، فکر کنم شما هم اعصابت از دستش خط خطی شده بود نه! گفتی چه دختر لوسی!!! من که نمی دونستم زن دایی ها می دونن، نمی دونن آیا که تو اومدی توی دلم؟؟ بهر حال این شب چله هم گذش...
1 دی 1392

نتیجه سونو، خرید ها و دکتر

دیروز مامان و بابا و آقاجون و خاله محبوبه با هم رفتن تا چندتا کار انجام بدیم : 1. جواب آزمایش خون رو گرفتیم که فکر کنم همه چی اوکی باشه، امروز به دکتر نشون دادیم که گفت همه چیز خوشبختانه خوبه. خدایا شکر!!! دکتر قرصای جدید داد که برای تقویت قندعسلیه.. 2. خاله محبوبه رفت دندونپزشکی. که مجبور شد مامان چند دقیقه رانندگی کنه و بابا همش نگران بود و غر می زد که استرس نداشته باش 3. چند تا خرید هم برای مامان انجام دادیم : از اون آقا پیرمرده بالش بارداری و تب سنج و بالش نشمین خریدیم و از اون آقا با اخلاق ارزون فروش هم بخور سرد و بخور صورت خریدیم. امروز هم رفتیم پیش خانم دکتر که سوالامو پرسیدمو  و گفت سونو و آزمایش قندعسلی خوبه و یه سون...
18 آذر 1392

سونوی سه ماهگی قندعسل

امروز برای اینکه از سلامتی قند عسل خبر دار بشیم برای سونوگرافی و آزمایش خون غربالگری با بابا سه نفری رفتیم.... اول رفتیم پیش خانم دکتر اشکیانی برای سونوگرافی که اونم گفت شما شاید پسر باشی! البته هنوز معلوم نیست. برای ما که فرقی نداره . فقط ایشالا سالم باشی. بعدش هم نتایج آزمایش رو گرفتیم و مستقیم رفتیم آزمایش خون دکتر منصف که یه عالمه خون ازم گرفت. تازشم عکس خوشکلت رو هم ازمون گرفت که خیلی غصه خوردیم مخصوصا بابا که عکس خوشتیپ سونوی سه ماهگی ات رو خوب نتوسته بود ببینه . موقع برگشتن هم یه خورده پیاده روی کردیم ... تازه بابات هم باز GPS اش درست کار نکرد! یه هفته دیگه نتیجه آزمایش خون رو میگریم می بریم برای خانم دکتر.     &n...
9 آذر 1392

چیزایی که اولش بهتره بدونید .....

مامانی و آقاجون کیان ؟؟؟ فعلا با بابایی به نتیجه نرسیدم که بابا بزرگا و مامان بزرگای نینی رو چی صدا کنیم فعلا قرار شده هر چهار تا رو مامانی و آقاجون صدا کنیم !!!! کسایی که از توی دل مامان خبر دارن به ترتیب خبر دار شدن!!!  :   هفته سوم :  خاله سارا- خاله مریم- مامان عسل بلای طلا (همکارای مامان) هفته چهارم : خاله سعیده و عاطفه و معصومه (دوست جونای مامان) هفته هشتم : مامان بزرگ و بابابزرگ مامان - مامانی (مامان بابایی!)- آقاجون (بابای بابایی!) هم یه بوهایی برده بودن، آخه جواب یه آزمایشو باهم رفتیم گرفتیم ولی هنوز به رومون نیاوردنو ماهم رومون نشد بگیم - مامانی ( مامان مامان !) - خاله محبوبه (خاله کوچیکه ) -&nbs...
6 آذر 1392
1